بهار امسال باوجود بیماری کرونا برای من سریع گذشت، شاید بخاطر استرس کمیکه دارم باشه البته استرس این بیماری، اسفند ماه دمار از روزگار ما درآوورد و من هرچی خواستم اسمشو نیارم و اینجا در موردش حرف نزنم اما نشد و هنوز که هنوزه کل دنیا دارن باهاش دست و پنجه نرم میکنن ولی کم کم بهش عادت کردیم و این عادت کردن بدتره، و من دیگه نمیتونم به عمق فاجعهاش فکر کنم اما الان که بهار دلنشین داره روزهای آخرشو سپری میکنه احساس میکنم خیلی سریع از کنار پنجره اتاقم گذشت شکوفهها، دشتهای سبز زمردین و هوای ابری و مه آلود، از همه گذر کردیم،حتی برف بهاری هم داشتیم تو اردیبهشت و از طرفی ماه رمضون هم بهاری شده و امسال تو قلب بهار بود؛ یه روز وقتی بعد سحری و بعد خوردن غذا هنوز خواب به چشمام نمیومد آروم آروم با ظهور اولین پرتوهای نور خورشید که عمق ظلمت شب رو میدریدن ریز ریز صدای خوشو بش پرندهها میومد که نوید طلوع خورشید رو میدادند، صدای پرندهها بیشتر شد و انگار جشن روزانه آفتاب رو شروع کردن، شکرانهی لمس نور... پا شدم و جلوی پنجرهعزیزم ایستادم، آواز پرندهها و شکوفههای سیب حیاطمون و حیاط همسایه، دلبرهای جان نوازی که دیدنشون تمام ابعاد وجودیت رو مملو از مهرو محبت میکنه و برای لحظهای کوچک زندگی زیبا میشه. و اون روز بنظرم اوج بهار بود.
این احساس گذر سریع بهار برای من شاید بخاطر مرخصیهای عباسِ که تو دوره خدمت مرخصیهای خوبی داشت و میدونیم که بعد از خدمت و حین کار کمتر پیش میاد. تو هر ماهِ بهار عباس اومد و ما بهارگردیهای خوبی داشتیم هم دونفره هم خانوادگی هم قومی:) گردنه حیران، دریا، دشت گلهای بابونه و یه مسیر پیاده روی شش،هفت ساعته رو چند خانواده باهم رفتیم و تجربههای خوبی ساختیم. اما شاید گذرِ همین بهار برای عباس سریع نبوده نمیدونم، ولی از لحاظ اقتصادی وضعیت کشورمون همچنان رو به اعصاب خوردیه...گرونی دلار،ماشین،خونه، طلا و ... اما با وجود همه اینها شونزده ماه خدمت عباس تکمیل شده و شکر خدا چیزی به پایان راه سربازی نمونده.
پ.ن:
یاده روزهایی میافتم که تعداد روزهای سپری شده از سربازی رو مینوشتم و حالا حساب کردنش به اون آسونی نیست؛ 29 روز از سال 97 + 365 روز از سال 98 + 89 روز از سال 99